بچه های خاکریز | ||
دیگه چیزی دیده نمی شد همه جا گردو خاک و غبار بود .. یه دفعه کسی و دیدم ..به سرعت به طرفم اومد.. چیشده رفیق؟..پلاکشو در آورد.. بگیرش میخوام برم؟..کجا؟چیشده؟بگیرش اینو نمیخوام .. نمیخوام شناخته شم.. میخوام خدا بدونه چقد عاشقشم... با عجله رفت جلو .... دیگه ندیدمش... پرکشید و رفت ... [ دوشنبه 92/7/8 ] [ 8:3 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|