سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خاکریز
قالب وبلاگ
لینک دوستان


یه زمانی اومده بودم با این وبلاگ دنیارو عوض کنم !

حالا وقت نمیکنم بروزش کنم ! دنیا منو ببخش ...



قسمت شد یه جا بودیم به قول جواد جوادی :

تا رسد زآسمان به او الهام ؛ دو سه تا دیش دارد و من نه !


من و تو 1 : دیدم عجب شبکه ی جذابیه کلی برنامه جالب بعد اون وسط یهو خیلی

 راحت بین اون برنامه های جذابشون مستقیماً نماز جمعه ی ما ، حکومت ما و

همه ی اعتقادات مارو مسخره میکنه . خیلی زور داشت برام ...

به تریچ قبام بر خورد حسابی ...
 

یه خورده فک کردم ببینم مشکل کارمون کجاست خوب مشکلات فرهنگی که داریم

همه میدونن ، اونام که کار فرهنگیشون قوی تره اینم مشخصه ...

حالا خومون چکار میتونیم بکنیم! ؛ چجوری میشه آدم خودشو بسازه

Life Style  به نظرم آدمای موفق و از همه مهمتر کشورهای موفق یک

شیوه زندگی منحصر به فرد دارن خیلی پرتلاشن ، مثلاً به نظرم اگه همه تو نوجوانی

بریم یه مرکز نظامی ، همین سربازی رو زمانشو منتقل کنن به دوره نوجوانی شاید

خیلی چیزا درست بشه اون موقع آدم شکل پذیرتره ، محتاجه نظم و یک ساماندهی

منظم به افکارشه ! ... چی میشد اگه میشد !


سرباز نوجوان

پارتی بازی! کلمه ای که یک روزی این کشورو نابود میکنه

طرف کارشناس یکی از حساسترین خط های بزرگترین کارخانه ی تولید فولاد

خاورمیانه است ، اصن تو تشخیص دست چپ و راستش مشکل داره !

میگم بابا این دیگه کیه؟!  این فامیل ... است ، پارتی داره دیگه ! ...


پارتی بازی

آها پس اینطوریاست ! بعد اومدن میگن اینجا 90 درصد بومی سازی شده !

بعد اونوقت میخان چرخ صنعت هم بچرخه ! سیبیل بابات بچرخه !


یه عده میگن ما تکنولوژیمون به اونا نمیرسه من میگم ایرانی فقط و فقط یه زره

وجدان داشته باشه ، مشکل حله تحریم و اینجور حرفا همش کشکه !


به قول امام حسین (ع) : اگر دین نداری لااقل آزاده باش (نقل به مضمون بود)


دوستان ایام به کامتون همیشه

 


[ جمعه 91/4/16 ] [ 8:13 عصر ] [ امین ] [ نظرات () ]

هر چه میگویم عشق را شرح و بیان چونه به عشق آیم خجل گردم از آن ...
اگر خوب گوش کنی هنوز صدای عشق را میشنوی که داد میزند :
"هل من ناصر ینصرنی... دیر زمانیست اهل احساس پوشالی شده ام
و فرسنگ ها از سیاره ی شهدا دور شده ام ... می گویند قتلگاه ؛ یاد فکه می افتم ...
من از ادراک فکه عاجزم ؛ این روزها تکان های دلم سطحی شده است و هیچ زلزله
و شوکی کارساز نیست تا مرا از خواب غفلت بیدارم کند ...
اینقدر بوی مردار گرفته ام که کرکس های گناه رهایم نمیکند...
حتی دیگر گریه کردن هم از یادم رفته است
... شهید را نمیتوانم هجی کنم ...
غمی روی دلم نشسته و خیال بلندشدن ندارد
...راستی خدا چند بخش دارد؟
محرم
... عاشورا ... شهید ... : کوله بار گناه را از من بگیرید تا شانه هایم سبکتر شود
تا راحت تر بتوانم برخیزم...کمکم کنید تا عادت نکنم
...

چفیه ... پلاک ... سربند ...  

"چفیه ... پلاک ... سربند ...  واژه هایی ست که برایم گنگ است ...

" ومن ابصارهم غشاوة "را باور دارم ... و" غضوا ابصارکم ترون العجائب" را نمیتوانم

پیاده کنم ... وقتی به آینه زل میزنم چشم هایم مرا قی میکنند ... من خوب میدانم

آخر کوچه بن بست است ولی شهدا "ولا تکلنی الا نفسی طرفة عین ابدا"

 

آی شهدا

 من؛ شما ... آی شهدا مقصر ویرگول است ... من- شما ... مقصر خط فاصله است ...
از شما دور شده ام ... سالهاست راه را گم کرده ام ...

آی شهید مرا ویران کن و بساز ... با خاک خودت بساز ... مرا از قفس دنیا رها کن
نویسنده :
گمنام

 


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 11:58 عصر ] [ امین ] [ نظرات () ]

اینجا بهشت است ... گریان به بهشت می نگرم
جلو درب بهشت ایستادم ... باور نمیکنی؟!
به خدا بالایه سردرش پشته سرم نوشته بود : بهشت ثامن
ولی آخره شب بود ... دره بهشت بسته بود ... منو راه ندادن
دلم شکست

 
اینجا بهشت است ... جلو درب بهشت ایستادم

جمعه نتونستم برم ... دلگیر بودم ... یکشنبه شب 90/8/1 رفتم
یک مُهر حرم از دفعه ی قبل تو جیبم جا مونده بود
اومدم برم سمته پنجره فولاد دیدم یک خانمی با کفش رفت رو فرش
می خاستم یک چیزی بهش بگم دیدم یک مفاتیح با مُهر زیره
دست و پا رو زمینه ... اونارو برداشتم و رفتم سمته پنجره فولاد
برگشتن مفاتیح رو گذاشتم ... رفتم بیرون سوار اتوبوس بشم
دیدم بازم یک مهره حرم تو جیبم مونده !!
گفتم امام رضا (ع) بازم میخان به بهونه ی گذاشتن مهرشون
منه حقیر رو به حرم دعوت کنن ... کلی کیف کردم
تبسم
ولی دوباره رفتم تو حرم مهر رو گذاشتم و گفتم زود برمیگردم
قول میدم ...


بعد نوشت : باتشکر از دبیر پیاده تا عرش برای برگزیدن این پست به عنوان پست برتر .


[ دوشنبه 90/8/2 ] [ 11:2 عصر ] [ امین ] [ نظرات () ]

روزه داری خیلی سخته

مدته زیادی از ماه رمضون نگذشته : فقط دو روز . دیروز توفیق داشتیم رفتیم سره گذر !!
بین کارگرها زیره سایه ایستاده بودم تا بیان دنبالم بریم سره کار ؛
یارو اومده داره منو نگاه میکنه با خودش میگه اینم کارگره با این سرو وضعش !!
میگه کارگر میخام روزه نباشه ، حالا همه کارگرها هم روزه هستن ...

دختر خانم ها از جلوی ما رد میشدن با چه سر و وضعی ... خوب مایم چشممون
میفتاد برا یه لحظه بهشون دیگه ، آخه روزه نمیگیری چرا باعث باطل شدن روزه
دیگران میشین ؟!
البته به قوله رفیقم اگه اینا نباشن روزه ما بی اجر میشه ، باید اینا باشن و ما
نگاهشون نکنیم ...

خلاصه دوستان اومدن و با هم رفتیم به سمت شهرک صنعتی ، تو مسیر طرف
همسرشو (شایدم دوستشو از کجا معلوم) ترک موتور سوار کرده
موهایه خانمه هم تو هوا پریشون حالا مایم روزه !! ...

رفتیم اونجا هوا گرم توی یک سوله مسقف ، در حال کار بودیم یهو دیدیم صدایه آژیر
بلند شد سراسیمه بلند شدیم گفتیم جایی آتش گرفته ؟!
گفتن نه وقته ناهاره ، اکثراً رفتن ناهار !!

 خسته و گرسنه و تشنه نشسته بودیم ، رفتم سراغ مهندس گفتم چرا اینجارو
گسترش نمیدین شما که علم و تجربشو دارین ،گفت ما همه چیز داریم ولی
حمایت نمیشیم ، اگه اینجارو گسترش بدم ، پوله برقشو نمیتونم بدم دیگه ،
یک مقداری وام دادن به ما کلی سود و دیر کرد میخان از ما ، خلاصه دلش خیلی پر بود ...

خلاصه که امسال تو این گرما ، سره کار ، خانم ها تو خیابون فراوون ! ... و از همه
بدتر اینکه یک عده که خودشون روزه نمیگیرن مرتباً بگن :
" با دهن روزه نمیشه کار کرد ، از کار میفتی نمیشه ، همه دارن میخورن مایم
یکیشون ، ضعیف میشی ها لاغر میشی زشت میشی ، ول کن بابا این حرفارو و ..."
روزه داری خیلی سخته .

نکته اخلاقی : روزه داره واقعی اون کارگریه که تو گرما کلنگ میزنه ، نه ما که زیره
باد کولر روزه میگیریم .

فلسفه عبادات اسلامی : خداوند بندگانش را با نماز و زکات و تلاش در روزه‏داری
حفظ کرده است، تا اعضا و جوارحشان آرام، دیدگانشان خاشع، جان و روانشان
فروتن و دلهایشان متواضع باشد
 …
( نهج البلاغه خطبه 234 ، خطبه قاصعه )

 نماز، موجب نزدیکى هر پارسایى به خداست، و حج جهاد هر ناتوان است.
هر چیزى زکاتى دارد و زکات تن، روزه، و جهاد زن، نیکو شوهر دارى است.
(نهج البلاغه حکمت 137) 


پی نوشت : باتشکر از دبیر جاده خاطره ها برای برگزیدن این پست به عنوان پست برتر .


[ پنج شنبه 90/5/13 ] [ 3:30 عصر ] [ امین ] [ نظرات () ]

سلام ، همونطور که از پستم تو روز عید امسال معلومه قرار بود کمی از گذشته ی خودم

بنویسم ؛ و البته به یکی از دوستان قول داده بودم بنویسم ...


خوب تازه وقت کردم بعد 4 ماه بنویسم .!!  


به قول معروف " مو بچه مَشدُم " ... بچه ی خیابون آب و برق بچه کوچه ی ویلا  ،

ویلای 2 (شهید حسن وحدتی منش) ...


اون موقع ها رو خوب یادمه 3 سالم بود با میلاددوست شدم و هنوزم باهاش دوستم ،

اولین دوست من بود ...
با یک سه چرخه در پارک سره کوچمون که هنوز خاکی بود چه دنیایی داشتیم


بابام اون موقع هنوز سره خدمت بودن با اون لباس آبی ، کلاه و ستاره های قشنگه رو شونش ؛

یک روز اومد گفتم بابا ستاره های روی شونت کو ؟ گفت اونا رو برداشتن بهم قپه دادن ،

ناراحت شدم گفتم اونا قشنگتر بود       ... (هاج و واج و با لبخند منو نگاه کرد)

همیشه لباساشون بسیار مرتب بود .


از جنگ که میگفت آروم حرف میزد آرامش داشت ، از اهواز ، از آبادان ، از هورالعظیم ، از هور الهویزه ، از مجنون ، از باختران ، از دزفول و موشک های عراق ، از نیروگاه نکا ، از F14 گل سرسبد نیرو هوایی ، از موشکهای هاوک و ماوریک  ... در آخر جزیره ی مظلوم خارک ... با حکم امام (ره) به جبهه رفت و با حکم آیت الله خامنه ای به خونه اومد ... افتخارشه : با چمران تو یک سنگر بودن ، با شیرودی بودن ، با صیاد هم کلام شدن ، سرباز فکوری بودن .

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 90/4/15 ] [ 6:44 صبح ] [ امین ] [ نظرات () ]


فرخنده میلاد   رسول اکرم حضرت  محمدمصطفی (ص) مبارک  باد

 

انشاللّه روزی برسه که ظهور فرزند ایشان رو جشن بگیریم 


 


[ چهارشنبه 90/4/8 ] [ 10:33 عصر ] [ امین ] [ نظرات () ]

با عرض سلام و تبریک سال نو خدمت همه دوستان خوبم
الان فقط اینو زدم میخواهم بعداً کاملش کنم ، باز کار پیش اومد باید برم ، میام کاملش میکنم ...
اللهم عجل لولیک الفرج


[ دوشنبه 90/1/1 ] [ 10:21 صبح ] [ امین ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By امین :.